وادار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واداشتن. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. ( آنندراج ، از فرهنگ ترکتازان ).
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - تحریک کردن ، برانگیختن . ۲ - مجبور کردن .
فرهنگ فارسی
واداشتن مجبور کردن، (مصدر ) ۱ - بر انگیختن . ۲ - مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن . ۳ - باز داشتن منع کردن .