هوشیاری

لغت نامه دهخدا

هوشیاری. [ هوش ْ ] ( حامص مرکب ) فطانت. خردمندی. هوشمندی. مقابل بیهوشی. هشیاری :
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.منوچهری.استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است.مولوی.|| حس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || صحو. مقابل مستی.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - دارای هوش . ۲ - عاقلی . ۳ - آگاهی ، بیدار. ۴ - زیرکی .

فرهنگ عمید

۱. زیرکی.
۲. آگاهی، بیداری.

فرهنگ فارسی

۱- دارای هوش بودن باهوش . ۲- عاقلی بخردی . ۳- آگاهی بیداری . ۴ - زیرکی مقابل بیهوشی .

ویکی واژه

دارای هوش.
عاقلی.
آگاهی، بیدار.
زیرکی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم