هنرور. [هَُ ن َرْ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی ) دارای هنر. هنرمند. باهنر : غماز را به حضرت سلطان که راه داد هم صحبت تو همچو تو باید هنروری.سعدی.هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند.سعدی.هنرور که بختش نباشد بکام به جایی رود کش ندانند نام.سعدی.رجوع به هنروری شود.
فرهنگ عمید
باهنر، هنرمند، دارای هنر.
فرهنگ فارسی
باهنر، هنرمند، دارای هنر ( صفت ) کسی که دارای هنری است هنرمند: هنرور چو بختش نباشد بکام بجایی رود کش ندانند نام . ( گلستان )