هنرمندی

لغت نامه دهخدا

هنرمندی. [ هَُ ن َ م َ ] ( حامص مرکب ) دارای هنر بودن. چیره دستی. شگفتی در کار یا اشتغال به کارهای هنری چون نقاشی ، پیکرسازی ، شاعری ، خوانندگی ، نوازندگی و مانند آن و مهارت در آن هنرها :
هنرمندی ز تو نادر نباشد
چو ملک شاه باشد اوستادت.مسعودسعد. || دلیری. زورمندی :
هنرمندی و رای و پرهیز و دین
زبان چرب و جوینده آفرین.فردوسی.همان با هنرمندی و رای او
نبینیم کس نیز همتای او.فردوسی.رجوع به هنرمند شود.

فرهنگ عمید

باهنر بودن و آثار هنری به وجود آوردن.

فرهنگ فارسی

۱- اشتغال به یکی از هنرهای زیبا . ۲- خلق آثار هنری . ۳- دارای اطلاعات و تجارب در رشته های مختلف فنون و علوم بودن . ۴ - زیرکی حیله گری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم