همساز

لغت نامه دهخدا

هم ساز. [ هََ ] ( ص مرکب ) سازگار. موافق. ( یادداشت مؤلف ).
- همساز گشتن ؛ موافق و همراه شدن :
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همساز گشت.فردوسی. || همدم. مونس. قرین. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز همساز و یار.فردوسی. || همسر :
که ای خوب رخ کیست همساز تو
بدین کش خرامیدن و ناز تو؟فردوسی.
هم ساز. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).

فرهنگ عمید

هم آهنگ، همدل، موافق.

فرهنگ فارسی

هم آهنگ، هم دل، موافق
(صفت ) ۱- همدل یک جهت متفق موافق . ۲- دویاچند تن که از یک خاندان باشند هم نسبت .

فرهنگستان زبان و ادب

{compatible} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] سامانه ای که قابلیت همسازی دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت