هشک

لغت نامه دهخدا

هشک. [ هَُ ] ( اِ ) هوش. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
از طره تو که نافه مشک افتاد
هشیار زمانه بس که بی هشک افتاد.عطار.
هشک. [ هَُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان سراوان دارای 520 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غله و خرما است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم