هرمی

لغت نامه دهخدا

هرمی. [ هََ ما ] ( ع ص ، اِ ) هیزم خشک. ( منتهی الارب ). و فی الاساس : خشب هرمی ؛ قدیمة یابسة. ( اقرب الموارد ). || ج ِ هرمة و هرم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هرمی. [ هََ رَ می ی ] ( ص نسبی ) نام جماعتی است منسوب به هرم. ( از سمعانی ). || منسوب به هرمة که بطنی است از فهر. ( سمعانی ).
هرمی. [ هَِ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به هرم بن هنی. ( سمعانی ).
هرمی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 47 هزارگزی خاور کنگان و کنار راه کنگان به جم قرار دارد. جایی است کوهستانی معتدل و دارای 50 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش خرما. لیمو، نارنج و غله است. مردم به کشاورزی گذران می کنند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

منسوب به هرم بن هنی

دانشنامه عمومی

هرمی ( نام علمی: Anacamptis ) نام یک سرده از تیره ثعلبیان است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال ارمنی فال ارمنی فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا