هرش

لغت نامه دهخدا

هرش. [ هََ ] ( ع مص ) سخت گردیدن روزگار. ( اقرب الموارد ).
هرش. [ هََ رَ ] ( ع مص ) بدخوی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هرش. [ هََ رِ] ( ع ص ) گول. || زشت خوی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(هِ رِ ) (اِ. ) (عا. ) دفعه ، مرتبه .

فرهنگ فارسی

(اسم ) دفعه مره . یایک هرش . یک دفعه یک بار :(( یک هرش باید بریم ( برویم ) آنجا یک هرش هم برگردیم . ) )
بدخوی گردیدن گول

ویکی واژه

(عا.)
دفعه، مرتبه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند