نوشخند. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) خنده شیرین. مقابل زهرخند. ( آنندراج ). نوش خند. تبسم. شکرخند. مقابل نیش خند. ( فرهنگ فارسی معین ). خنده بسیار شیرین خوبان. خنده ای سخت از روی نشاط. ( یادداشت مؤلف ) : چو گل خوردن باده شان نوشخند چو بلبل به مستی همه هوشمند.نظامی.در نوشخندبرق خطر هست ، زینهار بازی مخور ز چهره خندان روزگار.صائب ( از آنندراج ).چون گل شکفته باش در این انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را به نوشخند.صائب ( از فرهنگ فارسی معین ). || ( ص مرکب ) شیرین خنده : رخ را نمکسِتان کنم از اشک شور از آنک چشمم نمک چِنَد ز لب نوشخند او.خاقانی.
فرهنگ معین
(خَ ) (اِمر. ) تبسم ، شکرخند.
فرهنگ عمید
شکرخند، تبسم.
فرهنگ فارسی
( اسم ) تبسم شکر خند : مقابل نیشخند: (( چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند . ) ) ( صائب ) شکرخند، تبسم، مقابل نیشخند ( اسم ) تبسم شکر خند : مقابل نیشخند : (( چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند . ) ) ( صائب )