نمودن

لغت نامه دهخدا

نمودن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص ) نشان دادن. ارائه دادن :
بپرسید از او راه فرزند خرد
سوی بابکش راه بنمود گرد.فردوسی.وگر نیست فرمای تا بگذرم
نمائی ره کشور دیگرم.فردوسی.اگر پهلوان را نمائی به من
سرافراز باشی به هر انجمن.فردوسی.ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.فرخی.مرا تو گوئی کز عشق چون حذر نکنی
کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر.فرخی.دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه
تو در جهان چو دل من کنون یکی بنمای.فرخی.زود بردند و آزمودندش
همه کاخال ها نمودندش.عنصری.خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش.عنصری.وگر استیزه کنی با تو برآیم من
روز روشنْت ستاره بنمایم من.منوچهری.رزبان گفت که مهر دلم افزودی
وآنهمه دعوی را معنی بنمودی.منوچهری.اگر به راندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند تیر بر نشانه زنند و به مردمان نمایند که ایشان سوارانند و من پیاده. ( تاریخ بیهقی ص 103 ). یک چندان میدان خالی یافتند و... ایشان را زبون گرفتند، بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب. ( تاریخ بیهقی ص 163 ). اما خود بر آن راه که نموده است نرود. ( تاریخ بیهقی ص 98 ).
هم از راه دزدان بگفت آنچه بود
سلیحش همه یک یک او را نمود.اسدی.گر آتش نمودی به دارنده راه
نبودی به دوزخ درش جایگاه.اسدی.کنون رای دارم در این انجمن
که لختی ز زورت نمائی به من.اسدی.بنمود مرا راه علوم قدما پاک
وآنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.ناصرخسرو.به گمرهی نبود عذر مر تو را پس از آنک
تو را دلیل خداوند راه راست نمود.ناصرخسرو.تو را راهی نمایم من سوی خیرات دوجْهانی
که کس را هیچ هشیاری از آن به راه ننماید.ناصرخسرو.گفت کجا روی یا قیدار، گفت این پسر را مقام و خانه حرام بخواهم نمود. ( تاریخ سیستان ). عبدالمطلب گفت مرا نمای ، گفت امروز نتوان. ( تاریخ سیستان ). پس جبرئیل به مکه آمد و آن خانه را به آدم بنمود. ( قصص ص 23 ). و این را نمود تا بدانند که آن بنده ای است ضعیف و عاجز. ( قصص ص 62 ). و مرا بنمودند که ایشان کجایند. ( قصص ص 123 ). و جاسوس از بیم جان گفت مرا مکشید تا شاپور را به شما بنمایم. ( فارسنامه ابن بلخی ص 70 ).

فرهنگ معین

(نُ یا نَ دَ ) [ په . ] ۱ - (مص ل . ) هویدا شدن ، آشکار شدن . ۲ - (مص م . ) آشکار کردن ، ظاهر کردن . ۳ - (عا. ) خسته کردن ، کلافه کردن .

فرهنگ عمید

۱. نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن.
۲. [قدیمی] آشکار کردن
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] آشکار شدن، نمودار شدن.

فرهنگ فارسی

( نمودنمایدخواهدنمودبنما( ی ) نماینده نمایان نمودهنمونش ) ۱- ( مصدر ) نشان دادن نمایش دادنارائه عرضه کردن : صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید ? ( حافظ .۲ ) ۱۵۷ - واضح کردن آشکارکردن فاش کردن : چون این گره گشایم ? وین راز چون نمایم ? دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری . ( حافظ .۳ ) ۳۱٠ - انجام دادن عمل کردنکردن : در آبادانی بغداد سعی تمام نموده ... توضیح بعض محققان معتقدندکه معنی اخیر در قدیم مستعمل نبوده هرچند در تاریخ بیهقی .فض.ص ۱ آمده : ودیعت جان را بجان آفرین تسلیم نمود.ولی این مقدمه را الحافی دانند و در نسخ معتبر بیهقی نیامده ( مع هذا این کلمه در بعض موارد دیگربیهقی نیزدیده میشود ) .باید دانست که بزرگان آن را استعمال کردهاند : احسان نماید و ننهد منت منت نهاد هر که نمود احسان . ( فرخی .عبد.۲۸۴ ) پس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمدسفر خواهد نمود. ( مثنوی .نیک.۴ ) ۳۵۹:۴ - ( مصدر ) جلوهکردن ظاهرشدن آشکارشدن مشهود گشتن : هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا.

ویکی واژه

فرایند بینشپذیر (قابل مشاهده) کردن چیزی (نشان دادن): 💬 برای نمودن عددهای صحیح، نوع-داده‌های int بهرشته بشود (استفاده می‌شود).
چیزی را بینشپذیر (قابل مشاهده) کردن (نشان دادن): 💬 با نوع-داده int عددهای صحیح را نمودم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم