نفر

لغت نامه دهخدا

نفر. [ ن َ ] ( ع اِ ) گروه مردم از سه تا ده. ( منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. ( اقرب الموارد ). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم جمع است. ( از متن اللغة ).
- یوم النفر؛ روز بازگشت حاجیان از منی و آن دوازدهم ذی الحجه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یوم النَفَر. رجوع به نَفَر شود.
|| ورم یا خروج خون. ( از متن اللغة ). || لقیته قبل کل صیح و نفر؛ ای قبل کل صیاح و تفرق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء )؛یعنی نخست دیدم او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛یعنی قبل از هر چیز، و آن در موردی است که او را قبل از طلوع فجر دیده باشی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به صیح شود. || ( مص ) رمیدن و برجستن آهو. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رم کردن آهو. شرود. شرد. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نَفَران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). نفور. ( متن اللغة ). || رمانیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نَفَران. ( منتهی الارب ). || اعراض کردن و روی گرداندن از چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ناشکیبائی کردن و دور گردیدن. نفور. ( از ناظم الاطباء ). || ناپسند و مکروه شمردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || گروه گروه بازگشتن حاجیان از منی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیرون شدن حاج از منی. ( تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن حاجیان از منی به مکه. ( اقرب الموارد ). خارج شدن حاجیان در یوم النفر. ( از متن اللغة ). پراکنده شدن حاجیان در منی و بازگشتن. ( از ناظم الاطباء ). نفور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). متفرق شدن قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نفیر. ( متن اللغة ). || غلبه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چیره شدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ). غلبه کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن بر کسی در نبرد. ( ازمنتهی الارب ). چیره شدن بر کسی در نبرد مفاخرت. ( ناظم الاطباء ). غلبه کردن بر کسی در منافرة. ( از متن اللغة ). غلبه کردن کسی را در حساب. ( تاج المصادر بیهقی ). منافرت. ( منتهی الارب ). || شتافتن به سوی چیزی. ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(نَ فَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - کس، فرد. ۲ - گروه، گروه مردم. ۳ - واحدی برای شمارش انسان، شتر و درخت خرما.
(نَ ) [ ع. ] (اِمص. ) رمیدگی، دوری.

فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش انسان، یک شخص.
۲. گروه مردم.
۳. واحد شمارش شتر.

فرهنگ فارسی

مردم، همه مردم، گروه مردم، جماعتی ازمردان سه، تاده، بیک شخص اطلاق میشود
۱ - ( مصدر ) رمیدن دور شدن. ۲ - روان شدن حاجیان از منی بسوی مکه. یا روز ( یوم ) نفر. ( یوم النفر ) روز ۱۲ ذی حجه که حاجیان از منی بسوی مکه روند ۳ - ( اسم ) رمیدگی دوری.
بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است و گرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نَفْر در لغت به معنی اعراض‏ کردن، پیش ‏دویدن، پراکنده ‏شدن و رم ‏کردن آمده است.
در اصطلاح کوچ کردن به دستور فرمانده برای جنگ با دشمنان اسلام می‏باشد.
کلمه نفر در قرآن
قرآن می‏فرماید:«انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا...» «پیاده و سواره سخت و آسان برای جهاد در راه خدا بیرون روید.»
در جای دیگر می‏فرماید:
«الّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً الیماً...»«اگر از خانه و شهرتان در راه خدا برای جنگیدن با دشمن بیرون نروید، خداوند شما را به عذاب سخت و دردناک گرفتار می‏کند.»
نفر در کلام پیامبر
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین روایت شده است: «اذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَاْنِفرُوا» «هر زمان که شما را برای جهاد و خروج به جبهه دعوت کردند، خارج شوید.»
[ویکی الکتاب] معنی نَفَرَ: اشخاصی که به نوعی ملازم با کسی باشند ( اگر نفرشان نامیدهاند، چون اگر آن شخص کوچ کند اینها نیز میکنند. چون کلمه نفر به معنای کوچ کردن است و به همین جهت بعضی از مفسرین کلمه مذکور را در آیه به معنای خدم و اولاد گرفتهاند بعضی دیگر به قوم و عشیره معنا کر...
معنی لَوْلَا نَفَرَ: چرا خارج نمی شود - چرا کوچ نمی کند-چرا باشتاب بیرون نمی رود( از " نفر" به معنای کوچ کردن با شتاب (شبیه گریختن)به سوی هدفی است که مورد نظر باشد، و اصل این کلمه به معنای فزع (ترس و هراس)بوده.عبارت "" یعنی: چرا از هر جمیعتی گروهی[به سوی پیامبر] کوچ ن...
معنی جُنُودَهُمَا: لشکریان آن دو نفر - سپاهیانش آن دو نفر
معنی عَذَابَهُمَا: عذاب آن دو نفر - شکنجه آن دو نفر
معنی قَاتِلاَ: شما دو نفر کارزار کنید - شما دو نفر بجنگید
معنی نَفِیراً: نفرات (جمع نفر) - نفر و عدد رجال - تعداد مردان (نفر انسان و نفْر و نفیر و نافرة به معنای گروهی است که او را یاری میکنند، و با او کوچ میکنند )
معنی مَا نَهَاکُمَا: شما دو نفر را منع نکرد-شما دو نفر را نهی نکرد
معنی تَعِدَانِنِی: شما دو نفر به من وعده می دهید-شما دو نفر مرا تهدید می کنید
معنی تَبَوَّءَا: شما دو نفر مسکن گزینید-شما دو نفر سکونت گیرید
معنی أَنتُمَا: شما دو نفر
معنی لَکُمَا: برای شما دو نفر
معنی عَنْهُمَا: از آن دو نفر
ریشه کلمه:
نفر (۱۸ بار)
(بروزن فرس) گروه. دسته.. آنگاه که گروهی از جن را به سوی تو برگداندیم که قرآن را استماع میکردند.. در قاموس گفته نفر عبارت است از همه مردم و نیز گروهی از مردان که از ده نفر کم باشد. در کشاف ذیل آیه 47 سوره نمل گفته: فرق بین رهط و نفر آن است که نفر از سه است تا نه و رهط از سه است تا ده یا از هفت تا ده و در اقرب الموارد گوید: گروهی است از سه تا ده و به قولی از سه تا هفت نفر از مردان و اگر بیشتر از ده باشد نفر گفته نمی‏شود. *. مراد از نفر در آیه عشیره است طبرسی فرموده عشیره نفر خوانده شده که با انسان در حوائج او سعی و حرکت می‏کنند. نفیر: مثل نفر است به معنی جماعتی از مردان در مجمع فرموده: نفیرعددی از مردان است زجاج گفته: ممکن است جمع نفر باشد، نفیر و نفر انسان، عشیره اوست که یاریش کرده و با او کوچ کنند. یاری می‏دهیم شما را با اموال و فرزندان و عشیره و یارانتان را زیاد می‏گردانیم.

ویکی واژه

واحد شمار انسان، شتر، نخل. نفر ممکن است در زبان معیار باستان به دو جزء نه - فَر قابل تجزیه باشد، و کنایه از فردی غیره نژاد پری بوده است.
(گفتگو): پرسنل، کارمند، کس، فرد. گروه، گروه مردم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال میلادی فال میلادی فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت