نساب

لغت نامه دهخدا

نساب. [ ن َس ْ سا ] ( ع ص ، اِ ) مرد نیک دانا به انساب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). علیم به انساب. ( اقرب الموارد ). عالم به انساب. ( المنجد ). مرد دانای به انساب مردم. ( از ناظم الاطباء ). نسب شناس. متخصص در معرفت انساب. ( سمعانی ). نسابة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه نسب های مردم داند.

فرهنگ معین

(نَ سّ ) [ ع . ] (ص . ) نسب شناس .

فرهنگ فارسی

نسابه، نسب شنا ، عالم بانساب، کسی که دارای علم، است ونسب مردم رامیداند، نسابون ونسابات جمع
( صفت ) آنکه نسب مردمان وقبایل راداند نسب شناس : ای سیدبارگاه کونین . نسابه شهرقاب قوسین . ( نظامی گنجینه گنجوی .ص ۳۵۸ ) توضیح [ ه ] آخرکلمه برای مبالغه است .

ویکی واژه

نسب شناس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال اعداد فال اعداد فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان