ناگاه

لغت نامه دهخدا

ناگاه. ( ق مرکب ) بی خبر. غفلةً. بغتةً. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بی خبر. دفعةً. فوراً. بیکبار. غافل. ( از ناظم الاطباء ). ناکاج. فجاءةً. بداهةً. نابیوسان. ناگهان. ناگه. ناگاهان.به ناگه. به ناگاه. به ناگاهان. به ناگهان :
شاکر نعمت نبودم یا فتی ̍
تا زمانه زدمرا ناگاه کوست.ابوشعیب.کمربند بگرفت و او را ز زین
برآورد ناگاه زد بر زمین.فردوسی.گرفتند ناگاه کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.فردوسی.دوش نامه ای رسیده است از خواجه احمد که چقراق و... می جنبد از غیبت وی مبادا که ناگاه خللی افتد. ( تاریخ بیهقی ).
دمی از حق مشوغافل در این راه
چه میدانی که آید مرگ ناگاه.ناصرخسرو.سگی بیامد و پستان در دهان آن کودک نهاد و... آن پسر یکساله شد ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. ( قصص الانبیاء ص 178 ). عرض کرد بار خدایا مرا نجات ده از قوم ستمکاران ناگاه بر سر بالا رفت. ( قصص الانبیاء ص 92 ). مال عظیم حاصل کردند و بیرون شدند و رفتند در زمین حجاز ناگاه آن بند خراب شد. ( قصص الانبیاء ص 178 ). و متفق شدند که ناگاه بهرام چوبین را بکشند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 102 ). و لشکر فرستاد تا ناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 103 ). خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده ناگاه متشوش و متوزع گشت. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 38 ).
خیام که خیمه های حکمت میدوخت
در کوره غم فتاد و ناگاه بسوخت.( منسوب به خیام ).ناگاه دست روزگار رخسار حال ایشان [ بطان و سنگ پشت ] بخراشید. ( کلیله و دمنه ). و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنج های شایگانی مظفر شوند. ( کلیله و دمنه ). اگر در دل او آزاری باقی است ناگاه خیانتی اندیشد. ( کلیله و دمنه ).
بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماهروی من آن رشک آفتاب.انوری.یا آب بود و ناگاه اندر زمین فروشد
یا مرغ بود و از دام پرّید و در هوا شد.خاقانی.ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد و حقیقت حال او معلوم نشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 404 ).
نواقبالی برآرد دست ناگاه
کند دست دراز از خلق کوتاه.نظامی.چو خودبین شد که دارد صورت ماه
بر آن صورت فتادش چشم ناگاه.

فرهنگ معین

(ق . ) بی خبر، بی موقع ، ناگهان .

فرهنگ عمید

۱. بی وقت، بی موقع.
۲. بی خبر، ناگهان.
۳. (صفت ) بی جا.
* به ناگاه: ناگهان، ناگهانی.

فرهنگ فارسی

بیوقت، بی موقع ، بی خبر، ناگهان، ناگاج
بی وقت بی موقع نابهنگام : طعام افزون مخور ناگاه و ناساز. که آن افزون ترابی شک خورد باز. ( عطار )

ویکی واژه

بی خبر، بی موقع، ناگهان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال عشق فال عشق فال رابطه فال رابطه فال عشقی فال عشقی