نامعقول. [ م َ ] ( ص مرکب ) دور از عقل. چیزی که به عقل درست نباشد. ( ناظم الاطباء ). مخالف عقل. خلاف عقل. سفه. گزاف. ( یادداشت به خط مؤلف ) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 388 ). || محال. ( یادداشت مؤلف ). || بیهوده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی معنی. ( ناظم الاطباء ). باطل.لغو. مهمل. ( یادداشت مؤلف ) : و قیاس آن بر سخنان نامعقول کند. ( کلیله و دمنه ). || بی جا. نامناسب. ( آنندراج ). بی قاعده. بیجا. ( ناظم الاطباء ). شنیع. ( یادداشت مؤلف ). نابجا. زشت. ناپسند. - حرکت نامعقول ؛ حرکت بی جا و بی قاعده. ( ناظم الاطباء ). کار قبیح و شنیع و بیجا و خلاف عقل و ادب. || نالایق. ناموافق. ( ناظم الاطباء ). || در تداول ، سبکسر. جلف. بی ادب. غیرمؤدب. که حرکات و رفتارش عاقلانه و سنگین و باوقار نیست. که معقول و مؤدب نیست. مقابل معقول ، به معنی مؤدب و موقر و باتربیت. - آدم نامعقول ؛ آدم بی خرد و بی عقل و بی دانش. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
آنچه عقل آن را نپذیرد و ادارک نکند، آنچه به عقل درست نیاید، یاوه، بیهوده، بی قاعده.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنچه که بعقل درست نیاید برخلاف عقل :[ واگرنه بایددست ازمذهب نامعقول بداشتن واعتقادبرایمان وطاعت کردن ...] ۲ - بیهوده باطل : [ و قیاس آن برسخنان نامعقول کند] ۳ - بیجانامناسب : رفتارنامعقول . ۴ - محال .۵- جلف بی ادب :[ آدم نامعقولی است ]