نامراد

لغت نامه دهخدا

نامراد. [ م ُ ] ( ص مرکب ) بی مراد. ( از آنندراج ). ( از غیاث اللغات ). ناکام. به مقصود نرسیده. ( فرهنگ نظام ). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. ( ناظم الاطباء ) :
بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران.فرخی.همراه من به راه وفاهمدمی نبود
گریه عنان خود به من نامراد داد.مشفقی.نیامد از منت یک بار یادی
که گوئی بود اینجا نامرادی.وحشی.به کوه این نامرادسنگ فرسای
به نقش پای شیرین چشم ترسای.وصال. || ناراضی. ناخشنود. || بدبخت. دل شکسته. دلگیر. || مستمند. بی چاره. مجبور. ( ناظم الاطباء ). || به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت :
وز آن خشت زرین شداد عاد
چه آمد بجز مردن نامراد؟نظامی.روزی بینی به کام دشمن
زر مانده و نامراد مرده.سعدی.

فرهنگ معین

(مُ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ناکام ، محروم .

فرهنگ عمید

کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم.

فرهنگ فارسی

ناکام، محروم، کسی که به مقصودخودنرسیده باشد
( صفت ) ۱ - آنکه بمقصود نرسیده محروم ناکام : چاشت وشام شاعران مفلس و نامرادان بینوا از دسترنج دکان اوبود ] ۲ - ناراضی ناخشنود. ۳ - بدبخت بیچاره . ۴ - بنومیدی بناکامی : وزان خشت زرین شدادعاد چه آمد بجز مردن نامراد . ( نظامی )

ویکی واژه

ناکام، محروم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم