ناقض

لغت نامه دهخدا

ناقض. [ ق ِ ]( ع ص ) شکننده. ( آنندراج ). آنکه به زور و قوت میشکند. || آنکه می شکند عهد و پیمان را. ( ناظم الاطباء ). || بازکننده تاب رسن و جز آن. ( آنندراج ). آنکه بازمی کند تاب ریسمان و جز آن را. ( ناظم الاطباء ). اسم فاعل است از نقض. رجوع به نقض شود.

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شکننده ، شکنندة پیمان .

فرهنگ عمید

۱. شکننده، از بین برنده.
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] شکنندۀ عهد وپیمان.

فرهنگ فارسی

شکننده، شکننده عهدوپیمان
( اسم ) ۱ - شکننده :[ آنهاکه اورابرین بعث همی کنندناقض این دولت اندنه ناصح وهادم این خاندانندنه خادم ] ۲ - آنکه عهد خودرابشکندپیمان شکن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم