نافرجام

لغت نامه دهخدا

نافرجام. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ناتمام. ( ناظم الاطباء ). که فرجام ندارد. بی فرجام. بی پایان. که او را انتهائی نبود. تمام ناشده. به اتمام نارسیده. ابتر. اتمام نایافته. || بدعاقبت. ( ناظم الاطباء ). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نحس. مشؤوم. ( از منتهی الارب ). بی سرانجام : حوس ؛ مرد نافرجام و شوم داشته شده. ( منتهی الارب ) :
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.سعدی.از بس که سیاه بخت و نافرجامم
در خواب ندیده روز هرگز شامم.محتشم کاشانی. || بی اثر. ناکارساز. ناکارگر. بی نتیجه. بیهوده. بی فایده. ( ناظم الاطباء ). لغو.( ترجمان القران ) ( دهار ): اللغو و اللغا؛ سخن نافرجام. ( السامی فی الاسامی ). التهجیل ؛ سخن نافرجام شنوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام.سعدی.|| عمل قبیح و خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) ۱ - بیهوده ، بی نتیجه . ۲ - بدعاقبت .

فرهنگ عمید

۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد، بدعاقبت: این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷ ).
۲. بیهوده، بی فایده.
۳. شوم.

فرهنگ فارسی

بدعاقبت، بیهوده وبیفایده، نازیبا، کاربدفرجام
( صفت ) ۱ - بی پایان بی انتها. ۲ - شوم مشووم : این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام . ( سعدی لغ. ) ۳ - بدبخت بدعاقبت : از بس که سیاه بخت و نافرجامم در خواب ندیده روز هرگز شامم . ( محتشم کاشانی لغ. ) ۴ - بی اثربی نتیجه بیهوده : [ اللغوواللغا: سخن نافرجام.]

ویکی واژه

بیهوده، بی نتیجه.
بدعاقبت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال راز فال راز فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب