نازِنین

لغت نامه دهخدا

نازنین. [ زَ ] ( ص نسبی ) از: ناز + نین ( نسبت )، دارنده ناز. معشوق لطیف و ظریف. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. ( آنندراج ). نازکننده. نازنده. ( ناظم الاطباء ). صاحب ناز. ( آنندراج ). باناز :
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم.خاقانی.آفتابم که خاک ره بوسم
نه هلالم که نازنین باشم.خاقانی.لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش اونازنین.نظامی.ای بزمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین.نظامی.دل کند ناز و خود چنین باشد
خانه پرورد نازنین باشد.اوحدی.- نازنین کردن خود را ؛ خود را لوس کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
خود را چو دلبران زمان نازنین مکن.سنائی. || معشوق. ( ناظم الاطباء ). معشوقه با کرشمه بود. ( اوبهی ). معشوق لطیف و ظریف. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.خاقانی.نالم چو ز آب آتش جوشم چو ز آتش آب
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت.خاقانی ( دیوان ص 725 ).گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.خاقانی.دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد.عطار.گرچه بربود عقل و دین مرا
بد مگوئید نازنین مرا.امیرخسرو.ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته ای ؟
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است.حافظ.خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.حافظ.نازنینا! بچنین حسن و لطافت که تراست
نازکن ناز که شایسته ناز آمده ای.شیفته همدانی. || دوست داشتنی. محبوب. ( ناظم الاطباء ). عزیز. گرامی :
وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان.فرخی.کجا شد سیامک شه نازنین
کجا رفت هوشنگ با داد و دین.اسدی.بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید درسپرد او را.سنائی.چونانکه شیر و شهد مکد طفل نازنین

فرهنگ معین

(زَ ) (ص نسب . ) ۱ - دوست داشتنی . ۲ - زیبا، ظریف . ۳ - معشوق .

فرهنگ عمید

۱. دارای ناز.
۲. نازک اندام، خوش اندام.
۳. لطیف.
۴. دلربا.

فرهنگ فارسی

منسوب به ناز، دارای ناز، نازک اندام، خوش اندام
( صفت ) ۱ - دارنده نازنازکننده . ۲ - لطیف و ظریف ( صفت معشوق ): گر بر سر چشم مانشینی نازت بکشم که نازنینی . ( گلستان .قر.۳ ) ۴٠ - دوست داشتنی گرامی : و گر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان . ( فرخی لغ. ) ۴ - بناز و نعمت پرورده : فریاد از ان زمان که تن نازنین ما بر بستر هوان فتد و ناتوان شود. ( سعدی لغ. ) ۵- با ارزش نفیس گرانبها.۶- ( اسم ) معشوق ظریف : نازنینان منا. مرد چراغ دل من همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید. ( خاقانی لغ. )

فرهنگ اسم ها

اسم: نازنین (دختر) (فارسی) (تلفظ: nāzanin) (فارسی: نازنين) (انگلیسی: nazanin)
معنی: بسیار دوست داشتنی، با ارزش، زیبا و ظریف، عزیز و گرامی، معشوق، زیبا، ظریف، ( به مجاز ) گرانمایه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) معشوق و دلبر، ( در قدیم ) شخص زیبا و ظریف، ( در قدیم ) نازکننده، نازنده

ویکی واژه

(اصفهانی، نگارش گویش‌نما) نازنین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم