ناخجسته

لغت نامه دهخدا

ناخجسته. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) شوم. بدقدم. نافرخنده. مشئوم. نحس. نامبارک. نامیمون. منحوس. که خجسته و فرخنده نیست : جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را هیچ گناه نباشد. ( قصص الانبیاء ص 33 ).
از پیل و بوم شوم تر و ناخجسته تر
دیدار روی اوست به سیصدهزار بار.سوزنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم