لغت نامه دهخدا
میشی. ( ص نسبی ) از میش. منسوب به میش. هرآنچه به میش ( گوسفند ) نسبت دارد: چشمهای میشی. ( از یادداشت مؤلف ). اشهل. شهلا. به رنگ چشم میش. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح عامیانه ) رنگ سبز روشن. ماشی روشن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- چشم میشی؛ رنگی بین زاغ و قهوه ای در چشم. رنگ سبز روشن. ماشی روشن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). اشهل. شهلا. چشمانی به رنگ چشم میش.
|| قسمی بادام به جهرم. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص ) میش بودن. صفت و حالت میش داشتن، یعنی رام و بی آزار بودن.
- امثال:
میشی پیشه کن بگذار گرگی. ( یادداشت مؤلف ).
میشی. ( اِخ ) آدم نزد مجوس. میشه. مقابل میشانه، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. ( مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه. ( از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته بیرونی در آثار الباقیه به منزله آدم و حوا هستند در نزد ایرانیان. ( از تاریخ سیستان، ذیل ص 2 و آثارالباقیه ص 103 ). و رجوع ب-ه میش-ه و مشی-ه ش-ود.
میشی. ( اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 96هزارگزی جنوب میناب با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).