میسر

لغت نامه دهخدا

میسر. [ م َ س ِ ] ( ع مص ) قمار بازیدن. ( المصادر زوزنی ) ( یادداشت مؤلف ) ( دهار ). قمار باختن. ( یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ، ماده ی س ر ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 97 ). || قمار کردن به ازلام. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) قمار. ( منتهی الارب ). هر قمار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قمار.( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). قماربازی. بازی. هر قماری. ( یادداشت مؤلف ). || شتر کشتنی که تازیان با ازلام بدان قمار می کردند و معمولشان این بود که ابتدا شتر کشتنی به نسیه می خریدند و می کشتند و سپس آن را به هفت یا هشت و یابه ده قسمت تقسیم می کردند. پس هر کس که به اسم وی یکی از آن قسمتها بیرون می آمد برده بود و نصیب او را می دادند و آنکه تیر بی نشان و بهره به اسم وی درمی آمدعلامت باخت او بود و می بایست تاوان بدهد. ( از ناظم الاطباء ). شتر کشتنی که با آن قمار می باختند. || نرد. ( منتهی الارب ). بازی نرد. ( ناظم الاطباء ).
میسر. [ م ُ ی َس ْ س ِ ] ( ع ص ) سهل و آسان کننده. || مردی که دارای میش بسیارشیر باشد. ( ناظم الاطباء ). رجل میسر؛ مرد بسیارگوسفند یا بسیارشتر. مقابل مجنب. ( یادداشت مؤلف ).
میسر. [ م ُ ی َس ْ س َ ] ( ع اِ ) نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند. ( ناظم الاطباء ). بزماورد. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). نوعی حلواست. به معنی نواله است که زماورد باشد. ( از آنندراج ). بزماورد. زماورد. نرجس المائده. لقمه خلیفه. لقمه قاضی. نواله. نرگس خوان. نرگسه خوان. مهنا. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بزماورد شود.
میسر. [ م ُ ی َس ْ س َ ] ( ع ص ) ممکن وهر چیز سهل و آسان کرده شده و هر چیز شدنی و ممکن الحصول و کردنی و قابل عمل و کار. ( ناظم الاطباء ). آسان کرده شده اسم مفعول از تیسیر مأخوذ از یسر به ضم که به معنی آسانی است و کسانی که به این معنی به فتح میم گویند غلط است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). مقدور. ممکن. آسان. آسان شده. ( یادداشت مؤلف ). هر چیز یافتنی و دستیاب و آماده و مهیا : نظر به پیرایه گشاده افکنی که ربودن آن میسر بود. ( کلیله و دمنه ).
اعجاز خلعت تو این بس بود که شخصم
در باد و آتش و نی هستش امان میسر.خاقانی.قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست.سعدی.

فرهنگ معین

(مَ س ) [ ع . ] (اِ. ) قمار.
(مُ یَ سَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) آسان ، آسان کرده شده .

فرهنگ عمید

امکان پذیر، ممکن، شدنی.

فرهنگ فارسی

قمار، آسان، آماده وفراهم، آسان کردن شده
۱ - ( اسم ) آسان کرده شده . ۲ - ( صفت ) فراهم آماده . ۳ - ممکن .
نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند بزماورد

ویکی واژه

آسان، آسان کرده شده.
قمار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال عشق فال عشق فال رابطه فال رابطه فال امروز فال امروز