مکحل

لغت نامه دهخدا

مکحل. [ م ِ ح َ] ( ع اِ ) چوب سرمه. ( دهار ). مکحال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، مکاحل. ( ناظم الاطباء ) :
از پی روشنی دیده احرام کشند
گرد یکران توسکان فلک بر مکحل.وحشی.و رجوع به مکحال شود.
مکحل. [ م ُ ک َح ْ ح َ ] ( ع ص ) سرمه سا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سرمه کشیده :
خواهی که به نور این حقیقت
چشم دل تو شود مکحل...فخرالدین عراقی ( دیوان چ نفیسی ص 125 ).دیده این عقل به نور هدایت روشن است و به کحل شریعت مکحل. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 56 ).
- مکحل کردن ؛ سرمه سودن. سرمه سا کردن : به سرمه سعادت دیده ادبارت مکحل کنیم. ( مجالس سعدی ).
مکحل. [ م ُ ح َ ] ( ع اِ ) سرمه دان. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(مِ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) میل باریکی که با آن سرمه در چشم می کشند. ج . مکاحل .

فرهنگ عمید

میل باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند.
سرمه کشیده.

فرهنگ فارسی

میل باریک که با آن سرمه به چشم می کشند
( اسم ) سرمه ریخته ( چشم ) .
چوب سرمه . مکحال

ویکی واژه

میل باریکی که با آن سرمه در چشم می‌کشند.
مکاحل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تک نیت فال تک نیت فال سنجش فال سنجش فال تماس فال تماس