مودع

لغت نامه دهخدا

مودع. [ م َ دَ ] ( ع اِمص ) تن آسایی و فراخی زندگانی و عیش. ( ناظم الاطباء ).
مودع. [ دَ ] ( ع ص ) اسب آساینده و آسایش جوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پدرود کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). مودعه.
مودع. [ دِ ] ( ع ص ) پدرودکننده. ( آنندراج ). پدرودکننده یعنی رخصت کننده. ( غیاث ).
مودع. [ م ُ وَدْ دَ ] ( ع ص ) تودیعشده. امانت گذاشته شده. سپرده شده : آنچه او بیان می کند مفصل تر و کامل تر از آن است که در خزانه حفظ ما مودع است. ( تاریخ بیهق ص 11 ). || موضوع. موضوعه. مودعه . ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(مَ وَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) به امانت گذاشته شده .

فرهنگ عمید

به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده.
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
تودیع شده . امانت گذاشته شده .

ویکی واژه

به امانت گذاشته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال تاروت فال تاروت