مودار

لغت نامه دهخدا

مودار. ( نف مرکب ) مودارنده. که دارای موی باشد. که موی دارد. ( یادداشت مؤلف ). || چیزی که موی زاید داشته باشد و بدان سبب معیوب گردد. دیده مودار. ( آنندراج ) :
به رنگ دیده مودار احوالش بود درهم
رقیب امروزمعلوم است ما را در نظر دارد.شفیع اثر ( از آنندراج ). || ترک دارو شکافدار، در چینی و بلور و امثال آن. چینی و بلورو شیشه ترکیده. ( یادداشت مؤلف ). آنچه دارای خط و ترک باشد ( از شیشه و ظروف و امثال آنها ) ( یادداشت مؤلف ).
- درّ مودار ؛ درّ ترک دار. قسمی سنگ سپید است که در درون آن چیزی چون موی دیده شود و خدام حرمهای مقدسه آن را چون چیزی مبارک و مقدس به مؤمنین ساده دل دهند و گویند که این مویهای پیامبر یا امام است. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ مرکب ) استبرق. رجوع به استبرق شود.

فرهنگ معین

(ص فا. ) دارندة مو، آنچه دارای خط باشد، دارای تَرَک .

فرهنگ فارسی

( اسم ) استبرق

فرهنگستان زبان و ادب

{piliferous} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی رأس یا سطحی که پوشیده از مو باشد

ویکی واژه

دارندة مو، آنچه دارای خط باشد، دارای تَرَک.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی