مهامه. [ م َ م ِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مَهْمَه ْ. دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : تا راه توان یافت به دریا ز ستاره تا دور توان گشت به توشه ز مهامه.منوچهری.عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. ( سندبادنامه ). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. ( جهانگشای جوینی ).