لغت نامه دهخدا
نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت. ( جهانگشای جوینی ). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که... ( جهانگشای جوینی ).
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب.مولوی.رجوع به منوب عنه شود.
منوب. [ م َ ] ( اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان [ به خوزستان ] با نعمت بسیار و کشت و برز. ( حدود العالم ).