منفور

لغت نامه دهخدا

منفور. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دورگردیده. ( آنندراج ). || ترسیده. ( آنندراج ). || نفرت کرده شده و ناپسند و مکروه. ( ناظم الاطباء ). مورد نفرت واقعشده.
- منفور شدن؛ نفرت کردن و کراهت داشتن. ( ناظم الاطباء ).
- || مورد نفرت واقع شده. ناپسند واقع شدن.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ناپسند، مورد نفرت.

فرهنگ فارسی

موردنفرت، ناپسند، رمیده، دورشده
( اسم ) مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده جمع: منفورین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم