لغت نامه دهخدا
- منعطف کردن ؛ برگردانیدن. متوجه ساختن : پدر و دختر گفتند مگر اختر سعد عنان عاطفت پادشاه ، سوی ما منعطف کرد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 22 ).
منعطف. [ م ُ ع َ طَ ] ( ع اِ ) منعطف الوادی ؛ خم رودبار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).