منعطف

لغت نامه دهخدا

منعطف. [ م ُ ع َ طِ ] ( ع ص ) خم گیرنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). خمیده و خم گرفته و دولاشده. ( ناظم الاطباء ). || برگردنده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- منعطف کردن ؛ برگردانیدن. متوجه ساختن : پدر و دختر گفتند مگر اختر سعد عنان عاطفت پادشاه ، سوی ما منعطف کرد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 22 ).
منعطف. [ م ُ ع َ طَ ] ( ع اِ ) منعطف الوادی ؛ خم رودبار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(نُ عَ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خم گیرنده ، خمیده .

فرهنگ عمید

خمیده، خم شده.

فرهنگ فارسی

خمیده، خم شده، خم وپیچ رودخانه، جائی که راه کج شودوبه سمت دیگرپیچ بخورد
( اسم ) خم گیرنده خمیده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم