منجلی. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) روشن و آشکارا. ( غیاث ) ( آنندراج ). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. ( از ناظم الاطباء ): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. ( نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73 ). || آنکه از وطن خود بیرون رود. ( از ناظم الاطباء ). از وطن خود بیرون رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). منجلی. [ م ِ ج ِ ] ( ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
فرهنگ معین
(مُ جَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - روشن ، آشکار. ۲ - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .
فرهنگ عمید
روشن، آشکار، جلوه گر.
فرهنگ فارسی
روشن، آشکار، جلوه گر ۱ - ( اسم ) روشن شونده . ۲ - ( صفت ) آشکار جلو گر.