مملوک

لغت نامه دهخدا

مملوک. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بنده و ملک کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بنده. ( غیاث اللغات ). بنده درم خریده. ( دهار ). غلام. برده. مولی. زرخرید. درم خرید. بنده زرخرید. رقبه. عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را عبد می گفتند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نسمة. عبدل. مربوب. ج ، ممالیک. ( منتهی الارب ) : ضرب اﷲمثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شی ٔ. ( قرآن 75/16 ).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.ناصرخسرو.ای شش جهت از بلند و پستی
مملوک ْ ترا به زیردستی.نظامی.به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل.نظامی.که مملوک وی بودم اندر قدیم
خداوند اسباب و املاک و سیم.سعدی ( بوستان ).احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عرب است. ( تاریخ قم ص 256 ). || آنچه در تصرف و تملک کسی است. مایملک : مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناحج او بذل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 64 ). اگر همه عمر بشکر آن نعم و قضاء حق آن قیام نمایم و مملوک و موجود خویش در مصالح آن جانب صرف کنیم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 87 ). || نیک خمیر شده. ( ناظم الاطباء ).آرد نیک خمیر شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
مملوک. [ م َ ] ( اِخ ) سلاطین مملوک یا ممالیک ،وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی. رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ادموند بوسورث و رجوع به ممالیک در همین لغت نامه شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بنده ، غلام . ۲ - کنیز. ج . ممالیک .

فرهنگ عمید

بنده، برده، غلام.

فرهنگ فارسی

بنده، برده، غلام، ممالیک جمع
( اسم ) در ملک آورده شده . ۲ - ( صفت ) بنده غلام : ( شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم . ] ( حافظ . ۲۲۵ ) جمع : ممالیک .

ویکی واژه

بنده، غلام.
کنیز.
ممالیک.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال تخمین زمان فال تخمین زمان