مملو

لغت نامه دهخدا

مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ). مشحون.انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص :
جان و دل اعدات چو دو کفه میزان
مملو شده از سنگ غم و بار تلوم.سوزنی.خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه
خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو.سوزنی.|| محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مَ لُ وّ ) [ ع . مملوء ] (اِمف . ) لبالب ، انباشته شده .

فرهنگ عمید

پُر، آکنده.

فرهنگ فارسی

پر، آکنده وپرکرده شده
۱ - ( اسم ) پر کرده . ۲ - ( صفت ) پر آکنده .

ویکی واژه

ripieno
لبالب، انباشته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال ابجد فال ابجد فال ای چینگ فال ای چینگ فال راز فال راز