ملکت

لغت نامه دهخدا

ملکت. [ م ُ ک َ ] ( ع اِ ) پادشاهی. ( غیاث ). پادشاهی. سلطنت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
که ملکت شکاری است کو را نگیرد
عقاب پرنده و شیر ژیانی.
دقیقی ( از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 385 ).
ملکت جویی همی مگر چو سلیمان
گیتی گردی همی مگر چو سکندر.مسعودسعد.یک جرعه می ز ملک کاووس به است
وز تخت قباد و ملکت طوس به است.( منسوب به خیام ).ازآن کجا سپر ملکت است خدمت او
بدو سپار دلت را و بسپر آتش و آب.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 73 ).اندر عهدش یوسف علیه السلام نبوت و ملکت یافت. ( مجمل التواریخ و القصص ).
چه گفت گفت که بخشش نه کوشش است نه جهد
نه ملکت اندر شمشیر و نیزه بود و نشاب.عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 131 ).کنون شد این مثل ای پادشه مرا معلوم
به امتی که هلاک است و ملکتی که هباست.عمعق ( ایضاً ص 136 ).به پیمان هر افسری ملکتی
به فرمان هر خسروی لشکری.ادیب صابر.هستی سزای منزلت هم ابتدا هم آخرت
آری عزیز مملکت هستی تو ملکت را نسب.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 40 ).بریده شد نسبم از سیادت و ملکت
بدین دو درد همی گریم و همی زارم.سوزنی.بنشاند به ملکت ملکی بنده بد را
بخرید به گوهر کرمش بی گهری را.مولوی ( کلیات شمس چ امیرکبیر ص 23 ).او خدای است تعالی ملک الملک قدیم
که تغیّر نکند ملکت جاویدانش.سعدی.خاتم ملکت ز کفم درفتاد
داد فلک تخت روانم به باد.
خواجوی کرمانی ( روضةالانوار چ کوهی کرمانی ص 18 ).
خسروا چون سخن از رتبت و جاه تو رود
آسمان را نرسد دم زدن از ملکت جم.ابن یمین. || ملک. مملکت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
این باغ و راغ ملکت نوروزماه بود
این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار.منوچهری.ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جَلاّب بود خسرو و دستور شبان است.منوچهری.تا میر به بلخ آمد با آلت و با عُدت
بیمارشده ملکت برخاست ز بیماری
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.منوچهری.باشرف ملکت را سیرت خوب تو کند

فرهنگ معین

(مُ کَ ) [ ع . ملکة ] (اِ. ) ۱ - پادشاهی ، سلطنت . ۲ - کشور، مملکت .

فرهنگ عمید

۱. پادشاهی، سلطنت.
۲. (اسم ) سرزمین پادشاهی.

فرهنگ فارسی

ملک و پادشاهی، سلطنت
( اسم ) ۱ - کشور مملکت : [ ملک توران و ملکت ایران شده از جور یکدگر ویران . ] ( حدیقه . مد . ۲ ) ۱۸۷ - پادشاهی سلطنت .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ: بردگان شما-کنیزان شما(معنی کلمه به کلمه اش می شود : مالک شده دستهای راست شما ، از آن جهت است که قرار داد و پیمان را با دست راست می بندند یا اینکه گرفتن و مالکیت نیز به وسیله دست راست که نشانه ی قدرت است شایع می باشد به هرحال عبارت " مَلَکَتْ أَیْمَان...
معنی مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ: بردگان آنها - کنیزان آنها(معنی کلمه به کلمه اش می شود : مالک شده دستهای راست شما ، از آن جهت است که قرار داد و پیمان را با دست راست می بندند یا اینکه گرفتن و مالکیت نیز به وسیله دست راست که نشانه ی قدرت است شایع می باشد به هرحال عبارت " مَلَکَتْ أَیْ...
معنی مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ: بردگان آن زنان (معنی کلمه به کلمه اش می شود : مالک شده دستهای راست شما ، از آن جهت است که قرار داد و پیمان را با دست راست می بندند یا اینکه گرفتن و مالکیت نیز به وسیله دست راست که نشانه ی قدرت است شایع می باشد به هرحال عبارت " مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ...
معنی مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ: بردگانت - کنیزانت (معنی کلمه به کلمه اش می شود : مالک شده دستهای راست شما ، از آن جهت است که قرار داد و پیمان را با دست راست می بندند یا اینکه گرفتن و مالکیت نیز به وسیله دست راست که نشانه ی قدرت است شایع می باشد به هرحال عبارت " مَلَکَتْ أَیْمَانُکُ...
معنی کِتَابِ: کتاب - نوشته- مکاتبه (در عبارت "وَﭐلَّذِینَ یَبْتَغُونَ ﭐلْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ" مراد از کتاب مکاتبه است به اینکه صاحب برده با برده قرار بگذارد که بهای خود را از راه کسب و کار به او بپردازد و آزاد شود ( و ابتغاء مکاتبه این است که برد...
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

ویکی واژه

ملکة
پادشاهی، سلطنت.
کشور، مملکت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ابجد فال ابجد فال فنجان فال فنجان