ملوک

لغت نامه دهخدا

ملوک. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلِک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ج ِ ملک. پادشاهان. ( ناظم الاطباء ):
اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. ( ترجمه تفسیر طبری ).
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته آسیاست.کسائی.تیغ تو تیزتر که تیغ ملوک
تو تواناتر از همه ملکان.فرخی.هرکه بر درگه ملوک بود
از چنین کار با خدوک بود.عنصری.خورند از آنچه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.عنصری.نوروز از این وطن سفری کرد چون ملک
آری سفر کنند ملوک بزرگوار.منوچهری.همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب در خرچال.زینبی.مأمون آن کز ملوک دولت اسلام
هرگز چون او ندید تازی ودهقان.ابوحنیفه اسکافی.کار بدان جایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست، چنانکه رسم است که میان ملوک باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130 ). معاذاﷲ که خریده نعمتهایشان باشد کسی و در پادشاهی ملوک این خاندان سخنی گوید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 386 ). خصمان پیدا آمدند با لشکری سخت قوی با ساز و آلت تمام و تعبیه کرده بودند بر رسم ملوک. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 586 ). خداوند عالم شاهنشاه اعظم را از دو اصل بزرگوار... پدید آورد و او را به کرامتها و بزرگیها که ملوک جهان از آن خالی بودند آراسته گردانید. ( سیاست نامه از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15 ). پس آنچه بدان حاجت باشد ملوک را از دیدار خوب و خوی نیکوو عدل... او را به ارزانی داشت. ( سیاست نامه ایضاً ص 15 ). این روزگار تاریخ روزگارهای گذشته گردد و طراز کردارهای ملوک پیشین شود. ( سیاست نامه ایضاً ص 15 ).
شاهی که ملوک را ز عدلش بیم است
هفت اندامش صلاح هفت اقلیم است.
ابوالفرج رونی ( دیوان چ چایکین ص 137 ).
پی آن بر ملک مبارک باد
پیشوای ملوک امام امم.ابوالفرج رونی.کیست امروز در جهان به از او
از ملوک جهان حدیث و قدیم.ابوالفرج رونی.بادا ز فخر و فر تو انس دل ملوک
بادا ز عیش و عمر تو جان جهانیان.عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 462 ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ ملک، پادشاهان.

فرهنگ عمید

= مَلِک
* ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسرو پرویز منقرض شدند.

فرهنگ فارسی

مجمع الجزایریست در اقیانوس کبیر میان جزیره سلب و گینه جدید در کشور اندونزی که ۱۵۸۹٠٠٠ تن جمعیت دارد. از جزایر مهم آن ژیلولو سرام و آمبوان میباشد.
پادشاهان، جمع ملک
( اسم ) جمع: ملک: ۱ - پادشاهان: [ باب پنجم در لطایف اشعار سلاطین و ملوک و امرائ ] ( لباب الالباب. نف. ۲ ) ۹ - اولیائ. ۳ - نامی است از نامهای زنان. یا ملوک طوائف ( طوایف ): ملوک الطوایف: [ زان ملوک طوائف عظما که چه گونه شدند جمله هبا ? ] ( حدیقه. مد. ۴۲۳ )

فرهنگ اسم ها

اسم: ملوک (دختر) (عربی) (تلفظ: moluk) (فارسی: ملوک) (انگلیسی: moluk)
معنی: جمع ملک، پادشاهان، ( جمعِ مِلَک )، ( اَعلام ) ) دریای ملوک بخشی از اقیانوس آرام، میان شمال شرقی جزیره ی سلبس، ) جزایر ملوک ( = جزایر ادویه ): گروهی شامل حدود جزیره در شرق اندونزی، میان جزیره ی سلبس و گینه ی نو که بیشتر آنها کوهستانی و آتشفشانی است

ویکی واژه

جِ ملک؛ پادشاهان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم