ملم. [ م ُ ل ِم م ] ( ع ص ) غلام ملم ؛ کودک نزدیک به بلوغ. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بلای نازل. سختی و بلا : این تصور مکن که در هیچ ملم و مهم که پیش آید... مرا از پیشبرد کار تو اغفال و اذهان تواند بود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 112 ). او را به دفع آن مهم و دفع آن ملم دعوت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126 ). و رجوع به ملمة و ملمات شود. ملم. [ م ِ ل َم م ] ( ع ص ) رجل ملم ؛ آنکه جمع کند قوم یا عشیره پراکنده خود را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). - رجل ملم مِعَم ؛ مردی که کارهای مردم اصلاح کند و نیکی او به همگان رسد. ( از اقرب الموارد ). ملم. [ م ِ ل َم م / م ُ ل َم م ] ( ع ص ) سخت و استوار از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). ملم. [ م َ ل َ ] ( ع ص ) مرد ناکس و فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).