ملتهب

لغت نامه دهخدا

ملتهب. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان. ( غیاث ) ( آنندراج ). افروخته شده و سوزان و فروزان. ( ناظم الاطباء ). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : در آتش اندوه ملتهب یافت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 124 ).
جان من برخوان دمی فهرست طب
نار علتها نظر کن ملتهب.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 266 ).- ملتهب شدن ؛ زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ملتهب گردیدن ؛ برافروخته شدن. برافروختن : اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. ( مرزبان نامه ).
ملتهب. [ م ُ ت َ هَِ ] ( اِخ ) قیقاوس ( از جمله صور کواکب ). ( نفایس الفنون ). نام دیگر صورت قیقاوس است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به قیقاوس شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ هِ ) [ ع . ] (اِ. ) (اِفا. ) شعله ور، سوزان ، دارای التهاب .

فرهنگ عمید

ویژگی آتش زبانه کشنده، شعله ور، فروزان.

فرهنگ فارسی

آتش زبانه کشنده، شعله ور، فروزان
( اسم ) ۱ - زبانه کشنده شعله ور : [ ناگاه از در او باز آمد او را بدان صفت مضطرب و در آتش اندوه ملتهب یافت ... ] ( مرزبان نامه .۱۳۱۷.ص ۲ ) ۱۳٠ - فروزان . یا کوکب ملتهب ( اسم ) قیفاوس
قیقاوس ( از جمله سور کواکب ) نام دیگر صورت قیقاوس است .

دانشنامه آزاد فارسی

ملتهب (اخترشناسی)
رجوع شود به:قیفاووس

ویکی واژه

(اِ
شعله ور، سوزان، دارای التهاب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال امروز فال امروز فال چوب فال چوب فال مارگاریتا فال مارگاریتا