لغت نامه دهخدا
- ملتحم شدن جراحت ؛ درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| سخت گرداننده جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مأخوذ از تازی ، کفشیرگرفته و لحیم شده. ( ناظم الاطباء ).