ملاقی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلقاةو مَلقی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گوشت درون فرج یا رحم شتر. ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به ملقاة و ملقی شود. || گوشت درون سر پستان اسب. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ملاقی الاجفان ؛ آنجا که پلکها به هم رسند. ( از ذیل اقرب الموارد ). ملاقی. [ م ُ ] ( ع ص ) دیدارکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه دیدار می کند و آنکه می رسد به دیگری. || مأخوذازتازی ، روبارو و دوچار و پیوسته. ( ناظم الاطباء ). - ملاقی شدن ؛ روبارو شدن و دوچار گشتن و پیوسته و متصل شدن. ( ناظم الاطباء ).