مقحم

لغت نامه دهخدا

مقحم. [ م ُ ح َ ] ( ع ص ) سست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضعیف. ( اقرب الموارد ). || شتری که دندانهای ثنایا و رباعیات وی در یک سال برآمده و دندان روی دندان درمی آورد. ( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اعرابی که در دشت نشو و نما یافته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آن که در قحطی ترک دیار خود می کند. ( ناظم الاطباء ). || در چیزی انداخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مقحم. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) جای هلاک. ج ، مقاحم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مقاحم شود.

فرهنگ معین

(مُ حَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ضعیف ، سست . ۲ - اعرابیی که در دشت نشو و نما کند. ۳ - آن که به هنگام قحطی ترک دیار خود کند.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ضعیف سست . ۲ - اعرابیی که در دشت نشو و نما کند . ۳ - آنکه بهنگام قحطی ترک دیار خود کند.
جای هلاک

ویکی واژه

ضعیف، سست.
اعرابیی که در دشت نشو و نما کند.
آن که به هنگام قحطی ترک دیار خود کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال عشق فال عشق فال انبیا فال انبیا فال اوراکل فال اوراکل