مفتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) محتاج. ( غیاث ) ( آنندراج ). نیازمندشده. درویش گشته. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نیازمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. ( گلستان ). نه چنان مفتقرم کِم نظری سیر کند یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم.سعدی.و رجوع به افتقار شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ ق ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) نیاز دارنده . ۲ - (ص . ) نیازمند، محتاج ، مستمند، ج . مفتقرین .
فرهنگ عمید
محتاج، نیازمند.
فرهنگ فارسی
محتاج، نیازمند ۱ - ( اسم ) نیاز دارنده . ۲ - ( صفت ) نیازمند محتاج مستمند: [ این همه دلایل به تایید الهی و هدایت پادشاهی مفتقرند . ] ( چهارمقاله . ۱٠۷ ) جمع : مفتقرین .