مغشوش. [ م َ ] ( ع ص ) ناسره غیرخالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناسره و قلب. غیرخالص و آمیخته. ( از ناظم الاطباء ). غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ شیر آمیخته به آب غیرخالص. ( از اقرب الموارد ). هر چیز که غیرخالص باشد. ( غیاث ). غش دار. که در آن غش کرده اند. نبهره. باردار. پربار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : کافور تو بالوس بد و مشک تو، ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود. رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 252 ). زر مغشوش کم بهاست برنج زعفران مزور است زریر.ناصرخسرو.بادیه بوته ست و ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شویم.سنایی ( دیوان چ مصفا ص 227 ).|| آمیزش کرده شده. || خیانت کرده شده. ( غیاث ). || مزور و خائن. ( ناظم الاطباء ). || آشفته. پریشان. درهم و برهم : افکار مغشوش.