معوج. [ م ُ وَج ج ] ( ع ص ) کج و ناراست. ( غیاث ). خمیده وکج و ناراست. ( ناظم الاطباء ). آنچه به خودی خود خمیده و کج شده باشد. ( از اقرب الموارد ): و اما گونه دیگر است از ساعتها، او را معوج خوانند ای کژ و این آن است که هریکی از روز و شب بدو همیشه دوازده ساعت بود. ( التفهیم ص 70 ). || کسی که سلیقه وی کژو ناراست باشد. ( ناظم الاطباء ). دارای سلیقه کج : از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آید. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 14 ). معوج. [ م ُ ع َوْ وَ] ( ع ص ) کج و ناراست. ( آنندراج ). کج و خمیده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعویج شود. معوج. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) کج کننده. || مرصعکننده با عاج. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعویج شود. معوج. [ م َ ] ( ع ص ) فرس معوج ؛ اسب تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
(مُ وَ ) [ ع . ] (اِمف . ) خمیده ، کج .
فرهنگ عمید
کج، خمیده، ناراست، کج شده.
فرهنگ فارسی
کج، کج شده، خمیده، ناراست ( اسم ) ۱ - کج خمیده ناراست . ۲ - دارای سلیقه ای کج و غیر مستقیم : [ از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم را و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آمد . ] ( لباب الالباب . نف . ۱۴ ) فرس معرج اسب تیز رو