لغت نامه دهخدا
معدل. [م ُ ع َدْ دَ ] ( ع ص ) راست و درست کرده شده و برابر. ( ناظم الاطباء ). || عادل شمرده شده. آنکه عدالت و درستی وی مورد تصدیق باشد : چهار ماه روزگار باید و محضری به گوایی دویست معدل تا آن راست از تو قبول کنند. ( قابوسنامه ). مردی سی و چهل اندر آمدند، مزکی و معدل از هر دستی. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176 ). || نزد اهل هیئت عبارت از چیزی است که تعدیل در آن واقع شده باشد چنانکه گویند: وسطمعدل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح ریاضی ) حاصل قسمت مجموع چند عدد بر تعداد آنها.
- معدل گرفتن ؛ محاسبه معدل نمره های شاگردان مدارس. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معدل نمرات ؛ حاصل قسمت مجموع نمره های درسهای هر دانش آموزبر تعداد نمره های او .
معدل. [ م َ دِ ]( ع اِ ) جای بازگشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جای بازگشت و گریزگاه. ( ناظم الاطباء ).
معدل. [ م ُ ع َدْ دِ ] ( اِخ ) ابن علی بن لیث صفار امیر سیستان که به سال 298 هَ. ق. به دست سرداران احمدبن اسماعیل سامانی شکست خورد و به فرمان امیر سامانی به هرات و سپس به بخارا فرستاده شد. و رجوع به تاریخ سیستان صص 294-283 و الکامل ابن اثیر وقایع سال 298 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 381 و 382 شود.