معالج. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) علاج کننده. ( آنندراج ). آن که دوا می کند. طبیب. پزشک. ( ناظم الاطباء ). درمان کننده. آسی. بچشک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مداواکننده اعم از مداواکننده مجروح یا بیمار یا چهار پا. ( از ذیل اقرب الموارد ) : جسم راطبیبان و معالجان اختیار کنند تا هر بیماری که افتدزود آن را علاج کنند. ( تاریخ بیهقی ). روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ). کرده ام نظم را معالج جان زآنکه از درد دل چو نادانی است.مسعودسعد.آن برادر که طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد. ( سندبادنامه ص 320 ). || آن که چاره می کند. || آنکه طبخ می کند و می پزد. ( ناظم الاطباء ). معالج. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) علاج کرده شده. ( آنندراج ). || چاره شده و تیمارشده. || آماده گشته. || طبخ شده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) علاج کننده ، چاره - کننده .
فرهنگ عمید
علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده.
فرهنگ فارسی
علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده ( اسم ) درمان کنند. بیمار علاج کننده جمع : معالجین . علاج کرده شده یا چاره شده و تیمار شده .