مصبح

لغت نامه دهخدا

مصبح. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) صبح کرده. به صبح درآمده. بامدادکرده. به بامداد درآمده. ( یادداشت مؤلف ).
مصبح. [ م ُ ب َ ] ( ع مص ) صبح کردن و بامداد کردن ، چنانکه گویند: امسینا ممسی ؛ یعنی شام کردیم. ( ناظم الاطباء ). بامداد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) بامداد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جای بامدادی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جای صبح کردن : قال الحمد ممسانا و مصبحنابالخیر. ( ناظم الاطباء ). جای بام دیدن. ( مهذب الاسماء ). || هنگام و وقت بامدادی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). وقت بام. ( مهذب الاسماء ).
مصبح. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) جای صبح کردن. || هنگام صبح کردن. ( ناظم الاطباء ).
مصبح. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) کاسه بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کاسه بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج ، مصابح. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ بِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سحرخیز. ۲ - زیبارو.

فرهنگ فارسی

کاسه بزرگ کاسه بزرگ که بدان صبوحی کنند .

ویکی واژه

سحرخیز.
زیبارو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال سنجش فال سنجش فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی