مشعوف. [ م َ ] ( ع ص ) دیوانه و شیفته دل رفته از جنون و بیم و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). شیفته و عاشق و محب. ( غیاث ). عاشق. سخت دوستدار. شیفته. ( یادداشت دهخدا ) : مکشوف به کوشش و به بخشش مشعوف به قادم و به ذاهب.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 14 ).|| خوشحال و خوشدل. ( ناظم الاطباء ) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف ، حمد و ثنای باری جلت قدرته و عَلت کلمته است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6 ). مستوجب آن گردد که خاطر عاطر دریامقاطر فیض مآثر ملوک و امراء نامدار مسرور و مشعوف شود. ( بهجت الروح ص 88 ).