مسخرگی

لغت نامه دهخدا

مسخرگی. [ م َ خ َ رَ / رِ] ( حامص ) مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی.لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود :
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر دستان.خاقانی.در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. ( جهانگشای جوینی ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.عبید زاکانی.- مسخرگی کردن ؛ تهکم. خندستانی کردن.
- مسخرگی نمودن ؛ مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. ( از المصادر زوزنی ).

فرهنگ معین

(مَ خَ رِ ) (حامص . ) مسخره بودن ، شوخی ، استهزاء.

فرهنگ عمید

۱. مسخره بودن.
۲. شوخی، استهزا.

فرهنگ فارسی

۱- استهزائ سخریه . ۲ - مسخره بودن دلقکی : عصیان علی خیری ... که از مرتب. مسخرگی بدرج. حاجبی رسید ...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم