مستهان

لغت نامه دهخدا

مستهان. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استهانة. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. ( غیاث ) ( آنندراج ). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده :
پوست دنبه یافت مردی مستهان
هر صباح او چرب کردی سبلتان.مولوی ( مثنوی ).فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان.مولوی ( مثنوی ).خون کند دل را ز اشک مستهان
برنویسد بر وی اسرار آنگهان.مولوی ( مثنوی ).رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان
هین چه بسیارند این دخترچگان.مولوی ( مثنوی ).- مستهان به ؛ تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. ( از اقرب الموارد ).
- مستهان داشتن ؛ خوار کردن :
و آن گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان.مولوی ( مثنوی ).- مستهان گشتن ؛ ذلیل شدن. خوار شدن :
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای شوم فن.مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ذلیل شده ، خوار.

فرهنگ عمید

خواروذلیل.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ذلیل شده خوار.

ویکی واژه

ذلیل شده، خوار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال حافظ فال حافظ