مستهام

لغت نامه دهخدا

مستهام. [ م ُت َ ] ( ع ص ) سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. ( منتهی الارب ). سرگشته و حیران. ( غیاث ) ( آنندراج ). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده :
در آینه عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.خاقانی.باد جهانت به کام کز ظفر تو
کامه صدجان مستهام برآمد.خاقانی.این نخواندی کالکلام ای مستهام
فی شجون جره جرالکلام.مولوی ( مثنوی ).- قلب مستهام ؛ دل شیفته و سرگشته از عشق. ( منتهی الارب ).
- مستهام الفؤاد ؛ از دست رفته دل. رجوع به استهامة شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِمف . ) سرگشته ، حیران .

فرهنگ عمید

سرگشته، حیران.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سرگشته حیران .

ویکی واژه

سرگشته، حیران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تخمین زمان فال تخمین زمان