مسارعت

لغت نامه دهخدا

مسارعت. [ م ُ رَ ع َ ] ( ع مص ) مسارعة. با هم شتابی و جلدی نمودن. ( غیاث ). شتافتن. سرعت گرفتن. عجله کردن. تعجیل. و رجوع به مسارعة شود : پانصدهزار دینار بباید داد و چوب باز خرید و اگر نه فرمان را به مسارعت پیش روید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160 ). فرمان وی را به مسارعت پیش رفتند. ( تاریخ بیهقی ص 123 ). مثال داده است [ شیر ] اگر مسارعت نمائی امانی دهم. ( کلیله و دمنه ). دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. ( کلیله و دمنه ). و برفور نامه فرمود و مثال داد که در آمدن مسارعت باید نمود. ( کلیله و دمنه ). حالی به صلاح آن لایقتر که... بر وجه مسارعت روی به حیلت آری. ( کلیله و دمنه ).
- مسارعت کردن ؛ شتاب نمودن. تعجیل کردن. شتافتن. عجله کردن. شتابی نمودن.
مسارعة. [ م ُ رَ ع َ ] ( ع مص ) مسارعت. شتافتن. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). سرعت گرفتن. ( اقرب الموارد ). با کسی شتافتن. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. ( آنندراج ). || شتابانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). و رجوع به مسارعت شود.

فرهنگ معین

(مُ رَ عَ ) [ ع . مسارعة ] (مص ل . ) شتاب کردن ، بر یکدیگر پیشی گرفتن .

فرهنگ عمید

۱. شتاب کردن، شتافتن.
۲. بر یکدیگر پیشی گرفتن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شتاب کردن تند شتافتن . ۲ - پیشی گرفتن بر یکدیگر . ۳ - ( اسم ) شتاب تعجیل . ۴ - سبقت .

ویکی واژه

مسارعة
شتاب کردن، بر یکدیگر پیشی گرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال شمع فال شمع فال لنورماند فال لنورماند