مساحی

لغت نامه دهخدا

مساحی. [ م َ ] ( ع اِ ) مساح. ج ِ مِسحاة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مِسحاة شود.
مساحی. [ م َس ْ سا ] ( حامص ) علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین :
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی.خاقانی.- عیار مساحی ؛ از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود.
- عیار مقابل مساحی ؛از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

۱. مساحت کردن، اندازه گیری زمین.
۲. نقشه برداری.

فرهنگ فارسی

مساحت کردن .

ویکی واژه

نبست داده شده به مساح.
(ساختمان‌سازی): نقشه‌برداری، نقشه‌کشی ساختمان یا زمین.
نام خانوادگی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم